«بسم ربّ الشّهداء و الصّدّیقین»
دلم تنگ است برادر...
کاش آوینی بود تا ببیند که بار دیگر قطار شهادت در ایستگاه دوکوهه ایستاد و جمعی از «اصحاب آخر الزّمانی حسین(ع)» را با خود برد...
کاش بود و می دید که اگر «قطار ها دوکوهه را فراموش کرده اند» امّا هنوز هستند بسیجیانی که عروجشان از دوکوهه آغاز می شود...
دلم تنگ است برادر...
آنها که طلائیه را با تمام وجود حس کرده اند می دانند که آنجا قدمگاه مادری است که صدای حزن انگیزش هنوز به گوش میرسد.
در مقر اباالفضل(ع)، طلائیه، در سه راهی شهادت، با عبّاس چه عهدی بستید که مادرش زهرا(س) خریدارتان شد!؟
در شلمچه با حسین(ع)چه نجوا کردید که اینگونه شما را گلچین کرد!؟
در گودال قتلگاه فکّه با دل زینب(س) چه کردید تا شما را اینگونه شعله ور به حضور حسین(ع) ببرد!؟
دلم تنگ است برادر...
«ای شقایقهای آتش گرفته،
دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد. آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید...» شهید آوینی
نی نگار : امیر دوشنبه 86/12/27 9:47 صبح |
نظر دوستان()